خاطرات جانباز و آزاده سرافراز، علیرضا کریمیان، از دوران اسارت، آزادی و بازگشت به وطن
پنجشنبه 26 مرداد 1402 - 07:11:49



به گزارش پایگاه خبری فجر شمال، علیرضا کریمیان، جانباز و آزاده بهنمیری شهرستان بابلسربه بیان زندگینامه خود پرداحت و آورد:
در تاریخ 1347/7/14 دریک خانواده ضعیف و کشاورز در روستای بهنمیر(حاجیکلا) به دنیا آمدم و در تاریخ 1366/6/18 به خدمت سربازی رفتم. دوران آموزشی و حضور من در جبهه: پادگان 06 لویزان تهران، تکاوری در قم، لشکر81 باختران، تیپ 35 تکاوران، گردان 767، آموزش تخصصی خمپاره 120 در پادگان 84 خرم آباد لرستان، درتاریخ 1366/12/29درکوههای بازی دراز، تپه آهنگران، منطقه عملیاتی تپه کورونیک و 402 سومار، منطقه مهران برای عملیات تپه کله قندی، منطقه عملیاتی قصر شیرین، گردان 143 لشکر 81 پشت بهداری 119، در تاریخ 1367/4/31(19ساله و مجرد) و در عملیات مرصاد در قصر شیرین، همراه با تب مالت و اسهال خونی، اسیر دشمن بعثی شدم. مدت 10 تا 15 روز در منطقه ای بنام جلولای، پشت خط عراقی ها نگهداری شدیم. هدف و خیال دشمن این بود کل  ایران را سه روزه  فتح خواهند کرد و ما را تو همان منطقه تبادل می کنند. آنها تا 15 کیلومتری باختران، تنگه مرصاد آمدند. بسیجی‌ها، سپاه وارتش با فرماندهی امیر سرتیپ صیاد شیرازی، توانستند جلوی عراقی ها و مجاهدین را از طریق هلی برد، سد کنند. موفق هم شدند. عراقی ها با این شکست، ما را از این منطقه خارج کردن ووارد اردوگاه تکریت کردند. در تاریخ 1369/6/15 آزاد شدیم. در 777روز اسارت، جزو اسرای صلیب سرخی و آماری نبودیم. حدود دو هفته مانده بود که آزاد بشیم از طریق تلویزیون که اسرا تبادل می شدند متوجه شدیم. سر ازپا نمی شناختیم و خیلی خیلی خوشحال بودیم. دو روز قبل از آزادی، صلیب سرخ وارد اردوگاه شد و آمار گرفتند. همانطوریکه عرض کردم ما جزو اسرای مفقودین بودیم. زمانیکه صلیب سرخ دو روز قبل آزادی وارد اردوگاه شد و از ما آمار گرفت مطمئن شدیم مشخصات  ما به ایران میره و پدر و مادرها از وضعیت ما اطلاع پیدا خواهند کرد. در مسیر بازگشت به وطن با اتوبوس وارد مرز خسروی شدیم. وقتی از مرز خسروی و از زیر پرچم عبور کردیم، از ماشین پیاده شدیم، به سجده رفتیم، خاک جمهوری اسلامی را بوسیدیم و سجده و نماز شکر بجا آوردیم. و اینکه زمانیکه از فرودگاه دشت ناز ساری آمدیم به بابل، کمیته سابق، نرسیده به میدان، از یک طرف من و یکی از دوستان آزاده با ما بود، طرف دیگر پدر و مادر، وقتی چهره زیبا و چشم انتظار آنها را دیدم، خیلی خیلی برام زیبا و خاطره انگیز و به یاد ماندنی بود و هست. هیچ وقت از خاطرم نمی رود. به محض دیدن پدر و مادر، از ذوق وشوق، از آن طرف بلوار، راه افتادند و داشتند به سمت من می آمدند. نزدیک بود حادثه تلخی رخ بدهد و ماشین به آنها را بزند که سریعا راننده دست آنها را گرفت. جمعه خونین، برنامه فرار از سیم خاردار. یک شنبه سیاه. فوت امام خمینی. کلید بهشت.


http://fajreshomal.ir/fa/News/24052/خاطرات-جانباز-و-آزاده-سرافراز،-علیرضا-کریمیان،-از-دوران-اسارت،-آزادی-و-بازگشت-به-وطن
بستن   چاپ