روایت خواندنی از خواهران قاسمی در دوران دفاع مقدس؛ دلمان برای آن روزها تنگ‌شده است/ مجروحی که با عنایت امام زمان(عج) بهبود یافت
يکشنبه 6 مهر 1399 - 08:02:18
مجید اسدی خبرنگار فجرشمال :حماسه ایستادگی و مقاومت مردم ایران در طول هشت سال دفاع مقدس،این جنگ را به یکی از کم‌نظیر‌ترین پدیده‌های تاریخ تبدیل کرد همچنین همراهی یک ملت با رزمندگان صحنه‌های منحصربه‌فردی را ایجاد کرده که اگر صدها فیلم و کتاب در این زمینه نگاشته شود بازهم نمی‌توانند نسبت به این هشت سال مقدس ادای دین کند. در آن دوره پیر و جوان و زن و مرد در کنار یکدیگر و در عرصه‌های مختلف در حال جنگیدن بودند. اما در کنار رشادت‌ها و فداکاری‌های مردان خدایی در جبهه حق علیه باطل، زنانی نیز حضور داشتند که نه‌تنها کمتر از مردان بلکه شاید فراتر از آن‌ها نیز برای این پیروزی در آن روزها تلاش کردند و جنگیدند. شهرستان جویبار نیز خالی از این شیر زنان دوران دفاع مقدس نیست، امروز روایتی می‌خوانیم از دو خواهر که نه‌تنها برادران خود را برای دفاع از انقلاب و تمامیت ارضی تقدیم این نظام کردند بلکه خودشان نیز چادر غیرت به کمر بستند در قلب جنگ حضور داشتند امدادرسانی کردند.
 
 
ماهتاب قاسمی یکی از شیر زنانی است که نحوه حضور خود را این‌گونه بیان می‌کند؛ در درمانگاه سپاه ساری در خیابان ملامجدین در دوره 4 ماهه آموزش امدادگری شرکت کردیم، یک روز آگهی درخواست امدادگر را که دیدیم با رضایت خانواده اعزام شدیم در ابتدا به اهواز و سپس به اندیمشک رفتیم آذرماه سال 1361 بود، به دلیل کمبود نیروی امدادگر زن وقت استراحت کمی داشتیم. در زمان‌هایی که بیکار بودیم یا وقت استراحتمان لباس‌های خونی رزمندگان را می‌شستیم، شیف کاری ما در گردش بود، حدود 3 ماه در اندیمشک بودیم، شامل دو دوره 45 روزه. دلمان برای آن روزها تنگ‌شده است، حاضرم تمام این روزها را بدهم و فقط یک روز به آن دوران برگردم زیرا به خدا احساس نزدیک‌تری داشتیم، عشق و عمل به فرامین رهبری موجب شد که در آن مکان حاضر شویم.
 

روزی که مسئول شیفت بودم مجروحی آوردند اسم خودش را نمی‌گفت؛ شخصیت جدی داشت، می‌خواستیم آمارش را داشته باشیم، گفت یکی از بندگان خدا هستم گفتم همه ما بندگان خدا هستیم، خیلی اصرار کردیم تا نامش را بگوید ولی نمی‌گفت تا اینکه یکی از تخت کناری‌اش گفت فامیلی‌اش عالی است.
 
من شناختمش گفتم کربلایی اینجا چه‌کار می‌کنید؟ او تعجب کرد و سرش را بالا آورد و او هم مرا شناخت. گفت مجروح شدم و فردا عملیات داریم، آرنجش تیرخورده بود، ولی اصرار داشت که حتماً به عملیات فردا برسد، به اتاق عمل بردنش تیر را از دستش با عمل جراحی خارج کردند، با هر تلاشی که بود پس از تجویز دارو به‌طور موقت مرخص شد، خوشبختانه بعدها حالش بهتر شد.


عملیات محرم که انجام شد، جنازه شهید قاسمی پطرود را به سردخانه بهداری آوردند، شاید چیزی را که می‌گویم مردم عادی قبول نکنند،در محوطه یک بوی خاصی می‌آمد به سمت سردخانه رفتم اجازه ورود نداشتم، چند بار برگشتم که به سمت سردخانه بروم پرسیدم چه خبر است شهید آوردند؟
 
چون فامیلی شهید قاسمی بود همکارانم فکر کردند برادر من است، من گفتم عطر و بوی جنازه مرا به سمت خودش می‌کشاند ، یکی از همکاران گفت پیکر شهیدان سید باقر سجادی و شهید سید جمال قاسمی را آوردند، درحالی‌که من اصرار داشتم پیکرشان را ببینم هم‌زمان کار انتقالشان انجام‌شده بود و آن‌ها را منتقل کرده بودند.


شبی همکارم برای خواندن نماز رفته بود و من باید بیدار می‌بودم، آن شب یک مجروح بدحال داشتیم باید هر یک 15 دقیقه علائم حیاتی‌اش را تست می‌کردیم اگر علائم حیاتی بدی داشت دکتر را خبر کنیم، ناگهان به خواب رفتم در خواب دیدم در حال اقامه نماز شب هستم و در ورودی بهداری در حال نصب پوستر هستند، یک چهره نورانی بود به درون اتاق من آمد نگاهی کرد و به اتاق مجروح رفت و بالای سرم آمد حس کردم امام زمان (عج) است خواستم ببینمشان فرمود هیچ‌گاه نخواه که مرا ببینید، بیدار که شدم از شدت ترس به سمت مجروح دویدم تا علائم او را چک کنم اما دیدم علائم حیاتی مجروح بسیار خوب است، اشک از چشمانم جاری شد حال مریض خوب شده بود برایش توضیح دادیم که حالش بد بود و به‌طور ناگهانی بهتر شده است، مجروح صبح وضو گرفت نمازش را خواند و رفت.
 
می‌خواهم بگویم رزمندگان که جنگ می‌کردند خودشان نبودند، امدادهای غیبی داشتند من با چشم خودم دیدیم، جوان 13 ساله‌ای را دیدم که پایش قطع است، به دکتر می‌گفت پای من کی خوب می‌شود که به جبهه برگردم.حاضرم همه‌چیزم را بدهم تا یک‌شب به آن حال و هوا برگردم.
 
 
ماهزاد قاسمی یکی دیگر از قهرمانان دوران دفاع مقدس است که با توجه به سن و سال کمش با خواهرش راهی دیار رزم و جنگ شده بود او نیز خاطرات شنیدنی از آن دوران را دارد که این‌طور بیان می‌کند؛ همچنان که جوانان و رزمندگان ما به امام حسین (ع) اقتدا کردند ما هم به حصرت زینب (س) اقتدا کردم، بعد از شهادت علی‌اصغر قاسمی نذر کردم کاری انجام بدهم چون علی‌اصغر سه‌روزه بود که پدرش را از دست داد به‌سختی بزرگ شد و مقام شهادت را کسب کرد. نذر کردم به‌عنوان امدادگر در بهداری دوران جنگ حاضر شوم، نام‌نویسی کردم،کل خانواده ما در جبهه بودند به همراه خواهر و برادرزاده‌ام درمجموع تیم 21 نفره اعزام شدیم، وقتی به نزدیکی شهدا رسیدیم به شهدایمان حق دادم که با عشق و علاقه رفتند، 13 سال بیشتر سن نداشتند.
 
در بهداری رئیس بیمارستان گفتند چادر را از سر نگیرید، برخی اعتراض کردند که پوششی چون چادر در آن گردوخاک محیط میکروب‌ها را جمع می‌کند ولی ما به‌شدت رعایت کردیم، روز اول که شهید دادیم، فهمیدم باید سرمان را بالا بگیریم روحیه خوبی داشته باشیم، اجازه گرفتم که راهی شوم.


خاطره زیاد است وجب‌به‌وجب خاکش خاطره است، مجروحانی که می‌آمدند دلشان می‌خواست بروند، یکی از برادران دستش جداشده بود بعد از چند روز گفت دستم را بدهید بروم جبهه در راه ابوالفضل بدهم، اگر به کربلا نرسیدم بین راه دفن می‌کنم، مجروحان می‌آمدند و نمی‌ماندند آرامش نداشتند.
 

بعد از جنگ پشت خط جبهه فرمانده پایگاه بودم، پیشنهاد کار داشتم ولی نمی‌توانستم پشت میز بنشینم دلم می‌خواست کار و تلاش کنم و گاهی فرغون را می‌گرفتیم خانه به خانه کمک جمع می‌کردیم و به رزمندگان و خانواده‌هایشان اهدا می‌کردیم.
 
این روایت گوشه‌ای از مجاهدت‌های دو خواهر قهرمان، دو خواهر شهید و امدادگران دوران دفاع مقدس بود که در لحظه‌لحظه زندگی‌شان حس و حال آن دوران را می‌توان مشاهده کرد.

 
  جنگ تحمیلی هشت‌ساله صدام علیه مردم ایران، اگرچه هزینه‌های انسانی و مادی عظیمی را بر ملت ایران تحمیل کرد، اما مقاومت و ایستادگی مردم ایران در عین شکست راهبرد دشمن در سلطه بر ایران و براندازی نظام اسلامی،دستاوردها و برکات زیادی نیز برای ایران اسلامی به همراه داشت که ایثارگری و ازخودگذشتگی و مقاومت رزمندگان اسلام و ملت ایران اگرچه ملهم از فرهنگ عاشورا و عامل اصلی رشادت‌ها و ازخودگذشتگی و خلق حماسه‌های ماندنی در دوران دفاع مقدس بود و همین ایستادگی و مقاومت، به بهترین تبلیغ برای مکتب انسان‌ساز اسلام، فرهنگ عاشورا و مکتب انتظار تبدیل شد که نشانه‌های آن اکنون در اقصا نقاط جهان و به‌ویژه در جهان اسلام با فراگیری جبهه مقاومت، آشکارشده است.

http://fajreshomal.ir/fa/News/7777/روایت-خواندنی-از-خواهران-قاسمی-در-دوران-دفاع-مقدس؛-دلمان-برای-آن-روزها-تنگ‌شده-است-مجروحی-که-با-عنا
بستن   چاپ